سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برای خواندن لبخند های امام حسن عسکری (ع) لطفا به ادامه مطلب بروید


لبخندهای امام عسکری علیه السلام

امام عسگری(ع)

1- ابو هاشم روایت کرده، مى‏گوید:

خدمت امام ابو محمد (ع) شرفیاب شدم و مى‏خواستم، نگینى درخواست کنم تا انگشترى براى تبرک از آن بسازم، نشستم و یادم رفت که براى چه آمده بودم وقتى که خواستم خدا حافظى کنم و برگردم، امام (ع) انگشترى مرحمت کرد و لبخندى زد، فرمود:

«تو نگینى مى‏خواستى و من انگشترى به تو دادم، تو سودى هم از نگین بردى، پروردگار آن را بر تو گوارا کند.»

ابو هاشم مى‏گوید: من تعجب کردم، عرض کردم: مولاى من براستى که تو ولى خدایى و آن امامى هستى که من دین خدا را به لطف و اطاعت او به دست آورده‏ام. آنگاه فرمود: «اى ابوهاشم! خداوند تو را بیامرزد.» (1)

 

2- امام حسن عسکری (ع) به مسافرت رفته و قرار بود که آن روز به سامرابازگردد. عده زیادی منتظر بازگشت حضرت بودند و برای دیدار آن بزرگوار لحظه شماری می کردند. در میان کسانی که به پیشواز امام آمده بودند، گروهی از مردم اهواز نیز به چشم می خوردند. آنها شوق بیشتری برای دیدار امام عسکری داشتند، زیرا تا رسیدن به شهر سامرا، راه درازی را طی کرده بودند.

سرانجام انتظار ها به سر آمد و امام وارد شهر شد. حضرت هنگام عبور از میان استقبال کنندگان به آن گروه اهوازی رسید. در آنجا توقفی کرد و کلاه از سر برداشت. بعد دستی بر سر خود کشید به روی یکی از آنها لبخند زد . مردی که امام به او لبخند زده بود با صدای بلند گفت: «گواهی می دهم که تو حجت خدا و برگزیده اویی.»

همراهان مرد اهوازی از کار امام و سخن رفیقشان خیلی تعجب کردند. از رفیق خود پرسیدند: فلانی منظور تو از این حرف چه بود؟ او گفت : من در امامت حضرت عسکری شک و تردید داشتم. با خود گفتم اگر آن بزرگوار از سفر برگردد و کلاه از سر بردارد، یقین می کنم که حتماً امام است زیرا توانسته است از دل من باخبر شود. (2)

 

3- کامل بن ابراهیم به خدمت امام حسن عسکری (ع) رسید. هنگام ورود او، امام لباسی نرم و سفید رنگ به تن داشت که خیلی زیبا بود. کامل بن ابراهیم از دیدن این لباس شیک برتن امام سخت تعجب کرد و با خود گفت: «عجبا! ولی و حجّت خدا چنین لباس لطفی می پوشد اما ما را به همدردی با برادران دینی فرمان می دهد و از پوشیدن چنین لباس هایی باز می دارد».

امام حسن عسکری (ع) با بصیرت الهی خویش افکار کامل بن ابراهیم آگاه شد. آستین ها را بالا زد و لباس زیرین خود را که لباسی زبر و سیاهرنگ بود به او نشان داد و لبخندزنان فرمود:« این لباس زیرین را برای خدا به تن کرده ام (تا با فقیران همدردی کند ) و این لباس رویی را برای شما (و حفظ آراستگی در معاشرت با مردم) پوشیده ام.» (3)

 

پی نوشت ها:

1- اعلام الورى: 375، مناقب: 437/4

2- بحار الانوار ،ج50،ص294

3- بحار الانوار ،ج25،ص336



  • کلمات کلیدی :

  • نوشته شده توسط :نوجوان::نظرات دیگران [ نظر]